دل خانه ی عشق توست آبادش دار

چون خانه خراب شد کجا می آیی

از بس خوش و مست و دلربا می آیی

چون باد بهار جانفزا می آیی

ز مطبخ سالها تا مستراحیم

مگر این زندگی یابد بقایی

چه باشد زندگانی را بهایی

فسرده از نمی، خشک از هوایی

عمری ست که گلهای دگر می خندند

این غنچه ی تر چرا تو لب نگشایی

در باغ جهان تو هم گل زیبایی

بویا و دل انگیز و چمن آرایی

در شهر شما که آسمان پر ابر است

مهتاب منی، فروغ خورشید منی

ای سرو روان که نخل امید منی

وی مایه ی جان که عمر جاوید منی

یا جور ستمگری کشیدن هر روز

یا خود به ستمکشی رساندن ستمی

افسوس که زندگی دمی بود و غمی

قلبی و شکنجه ای و چشمی و نمی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165