هر رگ سنگی پی آزار ما دیوانگان

در کف اطفال، نبض بی قرار دیگرست

گر چه در زندان عزلت می توان آسوده زیست

با زمین هموار گردیدن حصار دیگرست

سواران توران که روز درنگ

زبون داشتندی شکار پلنگ

داستان های من بیاد آورد

وز ری و کار ملک صحبت کرد

مگس شهد چون رود در باغ

دارد از غیر طیبات فراغ

بیدل ز حکم غالب تقدیر چاره نیست

صف ها گشاده تیر و به یک نقطه دل هدف

به بخشم تا بگویم راز خود باز

شوم چون تو دگر ای دوست سرباز

بنشستیم در برابر هم

هر دو تن شادمان ز منظر هم

که بود مؤمن بلند محل

به مثل راست همچو منج عسل

درکنارش گرفتم از سر مهر

بوسه دادم بسی بر آن سر و چهر

تعداد ابیات منتشر شده : 510165