ای باغ نیکویی گل روی ترا چمن
گل در چمن دریده ز شوق تو پیرهن
زنده دلست مرده عشق تو در لحد
جان پرور است کشته تیغ تو در کفن
ما بی تو همچو مرغ بدام اندریم و تو
در باغ می خرام چو طاوس در چمن
در زیر پایت از عرق روی خوب خویش
نسرین گلاب ریخته بر برگ نسترن
خوی بر رخ تو ای گل از اندام تو خجل
گوی که قطرهای گلابست بر سمن
خوبان روزگار بپیش تو ای نگار
چون انجمند پیش مه ای بدر انجمن
ریحان چو بیخ خود بزمین سر فرو برد
فردا که تو بنفشه برآری ز یاسمن
گر بوسه یی از آن لب میگون رسد بسیف
مست از نشاط رقص کند روح در بدن
وصل من و تو دیر میسر شود ازآنک
هرجا تو آمدی بروم من ز خویشتن