وی تودۀ ملت سپاهت بازآ
قربان کابینۀ سیاهت بازآ
یک رنگ ثابت زین میان کی یابی؟
ای نقش هستی خیرخواهت بازآ
یک عده غماز
کرسی نشین دور از بساط بارگاهت بازآ
دانند بالای سیه رنگی نیست
قربان آن رنگ سیاهت بازآ
از دزد تا یعقوب آل قاجار
افتاده در زندان چاهت بازآ
شیخ وکلا
شد سیلی خور طرف کلاهت بازآ
اسکندر اشراف بنیان کن شد
ای آه دل ها خضر راهت بازآ
روبه گریزان از بلا شد بد شد
جز این دگر نبود گناهت بازآ
ما با مدرس
سازیمشان قربانیان خاک راهت بازآ
دلالی نفت شمال از اشراف
ای بی شرف گیری گواهت بازآ
بر هم زدی دست بد ایامش
منحل شد از چند اشتباهت بازآ
رفتی نماندی
بازآ که تا گل روید از خرّم گیاهت بازآ