بر تو سیدحسن دلم گرید
که چو تو هیچ غمگسار نداشت
زان ترا خاک در کنار گرفت
که چو تو شاه در کنار نداشت
آب مهر ترا خلاب نبود
آتش خشم تو شرار نداشت
هیچ میدان فضل و مرکب عمل
در کفایت چو تو سوار نداشت
نگرفتت عیار اثیر فلک
که مگر بوتهٔ عیار نداشت
سی نشد زاد تو، فلک ویحک
سال زاد ترا شمار نداشت
بارهٔ عمر تو بجست ایراک
چون که در تک شد او قرار نداشت
بد نیارست کرد با تو فلک
تا مرا اندر این حصار نداشت
تن تو چون جدا شد از تن من
عاجز آمد که دستیار نداشت
بارهٔ دولتت ز زین برمید
بختی بخت تو مهار نداشت