از عشق تو آتشی بر افروخته ام
وانگه بخودی خود فرو سوخته ام
ای باز هوا گرفته و باز آمده به دام دوست
رنج سفر کشیده و باز دیده خود بکام دوست
دل باغ تو شد پاک ببر، زان که درین دل
یا زحمت ما گنجد یا نقش خیالت