همدست کند عطارد و پروین را
آنجا که بنان تو بگیرد خامه
چون خامه تو سیاه سازد جامه
عنبر بارد ز نوک او برنامه
کردیم دراز پای بر بستر مرگ
چون دست تصرف ز تعلق کوتاه
اکنون که نماند مایه حشمت و جاه
آمد اجل و گرفت ما را سر راه
جودت به تمام مردم شهر رسید
انعام چو عام شد نصیب من کو؟
در دست و دوا هست طبیب من کو؟
فریاد رس حال عجیب من کو؟
ای روح بگو که عیسی مریم کو
اینها همه رفت خواجه عالم کو
ای روضه بگو ابوالبشر آدم کو
وای باد که صاحب خاتم کو
مهتاب شبی چه خوش بود بر لب جوی
تنها من و تو نشسته در سایه سرو
ای قامت دلکش تو سرمایه سرو
سبز است لباس تو چو پیرایه سرو