دل سخت تو چون دید اوحدی گفت:

بدین سنگم بباید زد سبویی

ز زلفت حلقه ای جستم، ندادی

چه سختی می کنی با من به مویی؟

شدی جویای بالای تو گر سرو

توانستی که بگذشتی ز جویی

سر زلفت ز بهر غارت دل

پریشانست هر تاری به سویی

نیامد در خم چوگان خوبی

به از سیب زنخدان تو گویی

رخت بر سوسن و گل طعنه ها زد

که بود این ده زبانی، آن دو رویی

زهی! حسن ترا گل خاک کویی

نسیم عنبر از زلف تو بویی

ای اوحدی، چه حاجت چندین سخن؟ که حرفی

بس، گر چنانکه باشد در خانه آشنایی

پیمانهٔ پر از می در ده، مگر که با ما

پیمان کند چو بیند پیمانه، آشنایی

آن روز کاشنا شد با من به دلنوازی

گفتم که: زود گردد بیگانه آشنایی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165