من بر سر بسترت بخوابانم و تو
آن نرگس مست را بخوابانی و من
خواهم شبکی چنانکه تو دانی و من
بزمی که در آن بزم تو و امانی و من
در خون دل غنچه اگر نیست چراست؟
گل را همه پره های دامن پر خون
دارم عجب از غنچه دل تنگ که چون
از دل رخ نازنین گل کرد برون
از غنچه گل اگر چه دل زنده ترم
از غنچه به خون جگر آکنده ترم
در مجلس تو ز گل پراکنده ترم
وز نرگس مخمور، سرافکنده ترم
آهو صفتم گرفت صحرای غمش
چون دوست مرا به سگ نگیرد چه کنم؟
از دوست مرا چون نگریزد چه کنم؟
هر عذر که گویم نپذیرد چه کنم؟
ابروی کج تو راست دیدم چو هلال
فرخنده هلالی که به رویت دیده ام
من باغ ارم بر سر کویت دیدم
من روز طرب در شب مویت دیدم