ساقی سپهر بر کف نرگس مست
بنهاده پیاله ای که کج دار و مریز
ابر است گهر بار و هوا عنبر بیز
عاشق ز هوا چون کند آخر پرهیز؟
بر باد هوا بید به بویت ارزد
در پای صبا شمع به عشقت میرد
ز آن رو که هوا، بوی خوشت می گیرد
دی را دمی از باد هوا نگریزد
چندان بخورم باده که چون خاک شوم
این کاسه سر هنوز پر باده بود
خواهم که مرا مدام آماده بود
جام و می و شاهدی که آزاده بود
چشم تو سواد ملک حسن است از آنک
یک گوشه به ملک هر دو عالم ارزد
یک زخم غمت هزار مرهم ارزد
خاک قدمت تاج سر جم ارزد
در وجه رخ تو جان نهادیم نه دل
کان وجه به نازکی تعلق دارد
دل با رخ تو سر تعشق دارد
چون سوختگان داغ تشوش دارد