کی رهین کس شود دریا که گر گیرد ز ابر
قطرهٔ آبی، دهد واپس درخشان گوهری
طبع من بحری است پهناور که ریزد بر کنار
گه دری و گاه مرجانی و گاهی عنبری
خلق نیکو هر کجا هست آن درخت خرم است
کو به جز مدح و ثنای خلق برنارد بری
قمری و بلبل که مدح سرو و وصف گل کنند
روز و شب زان سرو گل، سیمی نخواهند و زری
گر ستودم حسن اخلاق تو را دانی که نیست
از حطام دنیوی چشمم به خشکی یا تری
روزها بیداد و شب ها غمزه از بس دیده ام
ز اختران هر یک جدا می سوزدم چون اخگری
بوی دود عنبرین من گواه من که چرخ
بی تو افکنده است چون عودم به سوزان مجمری
حال زار من چه پرسی این نه بس کز روی تو
دور ماندستم چو دور از روی خور نیلوفری
با کف دریا نوالت هفت دریا قطره ای
پیش خرگاه جلالت هفت گردون چنبری
ای بر خورشید رایت مهر گردون ذره ای
آسمان در حکم انگشت تو چون انگشتری