عقل چون دید از پی تاریخ این حصن حصین
گفت «سدی نیک گرد قم کشید اسکندری»
بارهٔ چون سد اسکندر به گرد قم کشید
لطف حقش یاور و الحق چه نیکو یاوری
شوخ چشمان فلک شب ها پی نظاره اش
از بروج آسمان هر یک برون آرد سری
لوحش الله چون حصار آسمان ذات البروج
فرق هر برجی بلند از فرقدان سامنظری
کرد بر پا بس اساس نو در آن شهر کهن
دادش اول از حصاری تازه زیبی و فری
پیش ازین گر هر ده ویران به حالش می گریست
خندد اکنون بر هر اقلیمی و بر هر کشوری
شد به سعی او چنان آباد کاهل آن دیار
مصر را ده می شمارند و ده مستحقری
از قدوم او در دولت به رویش باز شد
گوئی از فردوس بگشودند بر رویش دری
در همه این شهر دیدم بارها بر پا نمود
کهنه دیواری که بر وی جغدی افشاند پری
شهر قم کز تندی باد حوادث دیده بود
آنچه بیند مشت خاکی از عبور صرصری