شتر به باد رود، حجره نیز خاک شود
گرت شتر بود از سنگ و حجره از آهن
شتر کشیدی اگر بار دل ز حجرهٔ تن
شدی نزار شتر زیر بار حجرهٔ من
جان شما غرق نور، نور شما در حضور
تا فتد از ابر فیض سایه به خار و سمن
ظل شما بسته ام نور شما برده ام
تا فگند ظل و نور بر دل حانم علن
برفگنم جامه را در شکنم خامه را
ختم کنم بر دعا مهر نهم بر دهن
رشتهٔ جان تاب زد، آتش دل سرکشید
شمع صفت سوختم مردم از این سوختن
نفس دغل از درون گام نه و دام نه
دیو دنی از برون راهزن و چاه کن
چند بود در بلا خاطر من مبتلا؟
چند بود در محن، سینهٔ من ممتحن؟
چشم و چراغ منید گر نظری افگنید
باز شود این چراغ در نظرم شعله زن
رفته فروغ بصر، مرده چراغ نظر
کرده دلم را حزین گوشهٔ بیت الحزن