بازی مکن که پیشت، در خون و خاک غلتم
نه مرده و نه زنده، چون مرغ نیم بسمل
ای من سگ خیالت، آن جا که اوست هرگز
نه حاجب ست مانع، نه پرده دار حایل
درست دعا بر آرم، هرگز فرو نیارم
الا دمی که سازم در گردنت حمایل
قبله ست روی جانان، لعلش چو آب حیوان
این یک مقابل جان و آن یک به جان مقابل
گر جان کنم به حسرت زان لب نمی کند دل
دل کندن از لب او جان کندنی ست مشکل
هلالی گرچه عمری در به در می شد به هر کویی
بحمدالله آخر بندهٔ این آستان آمد
زبان را هیچ نقصانی نیامد اندرین گفتن
ولی چون در زبان یک نقطه افزون شد زیان آمد
صفات ظاهر و اظهار آن کردم، خطا بود این
بیان کردم حدیثی که بر مردم عیان آمد
امان داد از کرم تا هر کسی گردد با من دل
بحمدالله! لطفش موجب امن و امان آمد
نزد مار سپهر ار فرق دشمن بر زمین یکسان
بفاوت بین که ما بین زمین و آسمان آمد