از برای زن به میدان فراخ زندگی

سرنوشت و قسمتی جز تنگ میدانی نبود

بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک

در نهاد جمله گرگی بود؛ چوپانی نبود

دادخواهیهای زن می ماند عمری بی جواب

آشکارا بود این بیداد؛ پنهانی نبود

در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت

در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود

کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد

کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود

زندگی و مرگش اندر کنج عزلت می گذشت

زن چه بود آن روزها، گر زآن که زندانی نبود

زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود

پیشه اش، جز تیره روزی و پریشانی نبود

مپوش آئینه کس را به زنگار

دل آئینه است، از زنگش نگهدار

به از پرهیزکاری، زیوری نیست

چو اشک دردمندان، گوهری نیست

خیال کژ به کار کژ گواهی است

سیاهی هر کجا باشد، سیاهی است

تعداد ابیات منتشر شده : 510165