چون می نرزدیکی من انگور
پیش پسرت سر سنایی
کز غایت بد ادایی او
معروف شدی به نیک ادایی
شاید که تو شکر گویی از وی
زیبد که تواش همی ستایی
با آنکه مراست صد شکایت
از مجلس عالی علایی
توفیق کرم نه هر کسی راست
کان هست عطیّتی خدایی
وز هیبت اوست دختر رز
بر بسته نقاب پارسایی
خود نیست بداعی التفاقی
چندان که همی کند گدایی
در غیبت تو علاء دین را
از محتشمیّ و پادشایی
معزولی و خرج و دست تنگی
آورد مرا به ژاژ خایی
وان نیز ز دست برد هجران
در پای فتاد چند لایی