با جبهه ای گشاده تر از آفتاب صبح

دست دعا به بدرقه راه من برآر

مقصود چون ز آمدنش بردن من است

لب را به حرف رخصت من کن گهر نثار

دارم امید رخصتی از آستان تو

ای آستانت کعبه امید روزگار

این راه دور را ز سر شوق طی کند

با قامت خمیده و با پیکر نزار

زان پیشتر کز اگره به معموره دکن

آید عنان گسسته تر از سیل نوبهار

آورده است جذبه گستاخ شوق من

از اصفهان به اگره ولاهورش اشکبار

هفتاد ساله والد پیری است بنده را

کز تربیت بود به منش حق بی شمار

گویا دعای خیر پدر در پی تو بود

کایزد ترا چنین پسری داد کامگار

محسود روزگار، ظفرخان که همچو او

دریادلی نشان ندهد چشم روزگار

در سایه حمایت سرو ریاض تو

آسوده بوده ام ز ستم های روزگار

تعداد ابیات منتشر شده : 510165