پیش لب و زلفش ای دل از حیرانی

چون ابروی شوخ او مکن پیشانی

همچون ترکش دشمن جاهت بینم

آویخته و شکم پر از تیر شده

از دل نرود شوق جمالت بیرون

وز سینه هوای زلف و خالت بیرون

بر هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین

یک باره بشسته دست از دنیی و دین

از کار جهان کرانه خواهم کردن

رو در می و در مغانه خواهم کردن

بیم است که در بیخودی افسانه شوم

وانگشت نمای خویش و بیگانه شوم

چون شمع برابر رخش گه گاهی

از دور نگه می کنم و میسوزم

گفتیم که ما و او بهم پیر شویم

ما پیر شدیم و او جوانست هنوز

مرسوم طمع مدار و تشریف مپوش

ادرار قلم بر نه و انعام مخور

ای دل پس از این غصهٔ ایام مخور

جز نی مطلب همدم و جز جام مخور

تعداد ابیات منتشر شده : 510165