پیش لب و زلفش ای دل از حیرانی
چون ابروی شوخ او مکن پیشانی
همچون ترکش دشمن جاهت بینم
آویخته و شکم پر از تیر شده
از دل نرود شوق جمالت بیرون
وز سینه هوای زلف و خالت بیرون
بر هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین
یک باره بشسته دست از دنیی و دین
از کار جهان کرانه خواهم کردن
رو در می و در مغانه خواهم کردن
بیم است که در بیخودی افسانه شوم
وانگشت نمای خویش و بیگانه شوم
چون شمع برابر رخش گه گاهی
از دور نگه می کنم و میسوزم
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوانست هنوز
مرسوم طمع مدار و تشریف مپوش
ادرار قلم بر نه و انعام مخور
ای دل پس از این غصهٔ ایام مخور
جز نی مطلب همدم و جز جام مخور