همه دشت مغز سر و خون گرفت

دل سنگ رنگ طبر خون گرفت

همی خاک برداشت از رزمگاه

بزد بر سر و چشم توران سپاه

در و دشت گفتی همه خون شدست

خور از چرخ گردنده بیرون شدست

گرفتند ژوپین و خنجر بکف

کشیدند لشکر سه فرسنگ صف

برآمد ده و گیر و بربند و کش

نه با اسب تاب و نه با مرد هش

ز دست دگر گیو گودرز و طوس

بپیش اندرون نالهٔ بوق و کوس

ز لشکر هرآنکس که بد پیشرو

برانگیختند اسب و برخاست غو

بران تاختن جنبش و ساز نه

همان نالهٔ بوق و آواز نه

سپه را فرستاد و خود برنشست

میان یلی تاختن را ببست

چو آن دید برگشت و آمد دوان

کزیشان کسی نیست روشن روان

تعداد ابیات منتشر شده : 510165