به دل ها کن از طاق ابرو نظر
سوی قبله باشد ز محراب، در
به هم آتش و آب آمیخته
چه خون ها که بر خاک ره ریخته
به کوشش مبارز چنان بی دریغ
که مو بر بدن ها کشیده ست تیغ
ز بس فال زد پنجه در دار و گیر
شد از مهره پشت ها قرعه، تیر
ز بس خورد از گرز، مشت از قفا
پر از مهره شد چون صدف، سینه ها
گرفتند گردان کمان ها به چنگ
چو پیکان نهادند دل بر خدنگ
ز پیکان نشتررسان دم به دم
کشید از رگ نیزه ها خون علم
ز هر سو کمان ها درآمد به چنگ
به طیران درآمد عقاب خدنگ
به هم آهنین پنجه ها در ستیز
سرانگشت ها همچو مقراض تیز
ازو گوش ها پرگهر چون صدف
وزو زنده بر مرده دارد شرف