گر پرده ز چهره افکنی برخیزد

بانگ از عرب و عجم که ماهی ماهی

بر چرخ برین جذر اصم گوش گرفت

از غلغلهٔ کوس محمد خانی

عید آمد و بانگ نوبت سلطانی

هرگوشه گذشت از فلک چوگانی

این حوض که در دیده هر نکته رسی

از جام جهان نماسبق برده بسی

از الفت درد اگرچه کلفت داری

صد شکر که بر علاج قدرت داری

با یان قدم دیر تحرک که مراست

از خاطر خود زود برونم کردی

شاهی که کند در صفت نور رخش

هر بیضه ای از زاغ قلم بیضائی

نادیده رخش تمام رفتم از کار

وز نیم نفس تمام شد کارم ازو

گر جوشد و بیرون رود از سرچه عجب

کز عکس رخ تو آتش افتاده درو

گفتم چو رسد کوکبهٔ دولت تو

بیش از همه بندم کمر خدمت تو

تعداد ابیات منتشر شده : 510165