عجب دلتنگ و غمخوارم، ز حد بگذشت تیمارم
تو گویی در جگر دارم دو صد یاسیج گرگانی
نوآیین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله
گر ندانی ز زاغور بلبل
بنگرش گاه نغمه و غلغل
درع بش، آتش جبین، گنبد سرین و آتش کتف
مشک دم، عنبر خوی و شمشاد موی و سر و یال
زده به بزم تو رامشگران به دولت تو
گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس
آن نمی بینی که در باغ و چمن از خارها
در بهاران ز ابر نیسانی چه گل پیدا شود
هر که را شاه جهان بردارد و بنوازدش
در سخا گر قطره ای باشد چو صد دریا شود
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز