زین گونه برنج بنده خرسند شدی
چون در خورداز روی خداوندی تو ؟
ای فخر زمانه را ز پیوندی تو
آدم شده محتشم ز فرزندی تو
هر لحظه دلم کند تراک از پی تو
ای بی معنی ، شدم هلاک از پی تو
ای همت من رسیده پاک از پی تو
در چشم خرد فکنده خاک از پی تو
چون تیر شده اکنون می صاف من و تو
مادر نه بهم برید ناف من و تو ؟
تا بود ز روی مهر لاف من وتو
در خواب ندید کس خلاف من وتو
یاهست کنم آنچه ترا کام و هواست
یا نیست کنم جوانی اندر غم تو
هر چند بدردم از دل محکم تو
گیرم کم جان و دل ، نگیرم کم تو
اکنون چو برید خواهم ، ای ماه ، از تو
از جان کنم آغاز ، پس آنگاه از تو
گفتم : بکنم دو دست کوتاه از تو
دل بر کنم ، ای صنم ، بیک راه از تو