ترسم که برون برد سر از مرکز تو
بفروش کنون که یار دارد از تو
بر عاج بنا گوش چو سیم و خز تو
آغاز همی کند خط دل گز تو
اکنون که دلم هست بنزد تو گرو
دل باز فرست ، هر کجا خواهی رو
ای کرده ببی وفایی آهنگ ، مرو
باری سخنی ز بهر مردان بشنو
اندیشه و تیمار تو داغ دل من
مردم زغم تو ، ای چراغ دل من
ای برده فراق تو فراغ دل من
خالی ز گل و مل تو باغ دل من
نیکویی کن مرا ببد یاد مکن
مر خصم مرا از غم من شاد مکن
ناشاد مرا ، ای بت نوشاد ، مکن
از داد خدا بترس و بیداد مکن
بر موجب این دو چیز نیکو که تراست
جز بر تو حلال نیست عاشق بودن
ای عادت تو بوعده صادق بودن
وی سیرت تو یار موافق بودن