زان پیش که نامِ تو ز عالَم برود
می خور، که چو می به دل رسد غم برود؛
می خور، مخور اندوه، که گفته است حکیم:
غم های جهان چو زَهر و تِریاقش می.
* از آمدنِ بهار و از رفتنِ دی،
اوراقِ وجودِ ما همی گردد طی؛
می خور تو در آبگینه با نالهٔ چنگ،
ز آن پیش که آبگینه آید بر سنگ!
ایّامِ زمانه از کسی دارد ننگ،
کاو در غمِ ایّام نشیند دلتنگ؛
ز آن پیش که روزگار خونت ریزد،
تو خونِ قِنینه در قدح ریزی به.
از درسِ علوم جمله بگریزی بِهْ،
و اندر سرِ زلفِ دلبر آویزی به،
نوبت چو به دوْرِ تو رَسَد آه مکن،
جامی است که جمله را چشانند به دوْر!
در دایرهِٔ سپهرِ ناپیدا غور،
می نوش به خوشدلی که دور است به جور؛
در طَبْعِ جهان اگر وفایی بودی،
نوبت به تو خود نیامدی از دگران.