محبت کرد آخر با منش رام
الهی من بقربان محبت
ز غرقاب جهان آسوده گردی
اگر افتی به گرداب محبّت
ز هر در میروی مطلب مهیاست
عجب بابیست این باب محبت
اگر فراق اگر وصل دوزخی دارم
بیا ببین چـــه بهشت است روزگــــار مرا
چه طرف بندم ازین آسمان که همچون خود
نهاده است به سرگشتــــگی مـــدار مرا
فلک دگر نتواند گشود کار مرا
کرشمه ای نتوانـــد کشید بار مرا
بگرفته همه اهل جهان را غم راحت
یا رب که نگیرند ز ما راحت غم را
چون بادگری سر نکند راه عدم را
داد است بگوئید عرب را و عجم را
مگر صبا ز سر زلف او گره بگشود
که بوی مشک گرفت است کوه و صحرا را
بسوختیم به برق طلب سراپا را
کسی نداند از آن بی نشان نشان ما را