گرچه نامردمست آن ناکس
نشود سیر ازو دلم یرگس
دور ماند از سرای خویش و تبار
نسری ساخت بر سر کهسار
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟
وز بد زاغ بوم را چه رسید؟
دیوه هر چند کابرشم بکند
هرچه آن بیشتر به خویش تند
هر کرا راهبر زغن باشد
گذر او به مرغزن باشد
اشتر گرسنه کسیمه برد
کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد
زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت
زرع کشتست و ذرع گوشهٔ کشت
نیست فکری به غیر یار مرا
عشق شد در جهان فیار مرا
هر یکی کاردی ز خوان برداشت
تا پزند از سمو طعامک چاشت
تا سمو سر برآورید از دشت
گشت زنگار گون همه لب کشت