بود شاهین آن عقل ای برادر
که پیدا می کند هم خیر و هم شر
تو پنداری ترازوی قیامت
چنین باشد که در دنیا تمامت
بگویم با تو یک یک سر میزان
ولی بشنو به شکل بی تمیزان
ندانی چیست تحقیق ترازو
که می سنجد عمل بی دست و بازو
کسی کز جان و دل با حق مقیم است
حقیقت بر صراط مستقیم است
به جان بشنو ز من تحقیق این کار
به اقرار و مکن زین بیش انکار
نکوئی می کن و ترک تبه گیر
پی مردان و دانایان ره گیر
برو جان پدر پندار بگذار
چو نادانان مشو مغرور در پندار
اگر راهت صراط المستقیم است
روانت در بهشت حق مقیم است
ازین صورت اگر بیرون نرفتی
بدان همواره در دوزخ بخفتی