گویی که به پیرانه سر از می بکشم دست
آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته
ای آنکه تو را پیشه پرستیدن مخلوق
چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ؟
پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم
چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه
دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه
دست ظالم ، ز سیم کوته به
ای به رخ سیم ، زلف کن کوتاه !
به لب و چشم ، راحتی و بلا
به رخ و زلف ، توبه ای و گناه
روی و موی تو نامهٔ خوبی است
چه بود نامه ، جز سپید و سیاه
هر کجا بنگری ، دمد نرگس
هر کجا بگذری ، برآید ماه
ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه
شاه حُسنی و ، عاشقانْت سپاه
نوروز و جهان چون بت نو آیین
از لاله ، همه کوه بسته آذین