دامن اولاد حیدر گیر و از طوفان مترس
گرد کشتی گیر و بنشان این فزع اندر پسین
گر نجات خویش خواهی ، در سفینه نوح شو
چند باشی چون رهی تو بینوای دل رهین
ای به دست دیو ملعون سال و مه مانده اسیر
تکیه کرده بر گمان ، برگشته از عین الیقین
از متابع گشتن او حور یابی یا بهشت
وز مخالف گشتن او ویل یابی با انین
آن قوام علم و حکمت چون مبارک پی قوام
وین معین دین و دنیا ، وز منازل بی معین
آن چراغ عالم آمد ، وز همه عالم بدیع
وین امام امت آمد ، وز همه امت گزین
آن نبی ، وز انبیا کس نی به علم او را نظر
وین ولی ، وز اولیا کس نی به فضل او را قرین
لا فتی الّا علی برخوان و تفسیرش بدان
یا که گفت و یا که داند گفت جز روح الیمین ؟
قل تعالو ندع بر خوان ، ور ندانی گوش دار
لعنت یزدان ببین از نبتهل تا کاذبین
ای نواصب ، گر ندانی فضل سرّ ذوالجلال
آیت قربی نگه کن و آن ِ اصحاب الیمین