هم صحبتان به بازی شطرنج سرخوشند

تا نگذرد مزاج نفاق از سر مصاف

تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف

در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف

بیدل ز حکم غالب تقدیر چاره نیست

صف ها گشاده تیر و به یک نقطه دل هدف

نایاب گوهری به کف دل فتاده است

می لرزدم نفس که مبادا شود تلف

تمثال نقش پا هم ازین دشت گل نکرد

از بس شکست و خاک شد آیینهٔ سلف

در دشت آتشی که شرر پر نمی زند

ما پنبه می بریم به امید « لاتخف »

اسرار دل ز هرچه درد پرده مفت گیر

مشتاق یک صداست بهم خوردن دو کف

وهم فضول دشمن یکتایی است و بس

آیینه تا کجا نکند با خودت طرف

عارف ز اعتبار تعین منزه است

دریا حباب نیست که بالد ز موج و کف

شد بی صفا دلی که به نقش و نگار ساخت

گم کردن گهر فکند رنگ بر صدف

تعداد ابیات منتشر شده : 510165