نه کفشگری که دوختستی

نه گندم و جو فرو خستی

فرخار بزرگ و نیک جاییست

کان موضع آن بت نواییست

بگرفت به چنگ چنگ و بنشست

بنواخت به شست چنگ را شست

لقمه ای از زهر زده در دهن

مرگ فشردش همه در زیر غن

رنگ همه خام وچنان پیچ و تاب

منتظرم تا چه برآید ز آب؟

جامه پر صورت دهر، ای جوان

چرک شدوشد به کف گازران

با صد هزار مردم تنهایی

بی صد هزار مردم تنهایی

جوانی گسست و چیره زبانی

طبعم گرفت نیز گرانی

ای بلبل خوش آوا، آوا ده

ای ساقی ، آن قدح باما ده

ز عود و چندن او را آستانه

درش سیمین و زرین پالکانه

تعداد ابیات منتشر شده : 510165