خون خوردنم از جور تو چون جور تو آسان

جان بردنم از عشق تو چون عشق تو دشوار

ای زاده ز تو طبع تو از سور سروری

وی داده به تو بخت تو از مهر مهاری

شاهی تو را مساعد و شادی تو را عدیل

دولت تو را رهی و بزرگی تو را رهین

ما را کمر تو ز میان تو نشان داد

ما را سخن تو ز دهان تو خبر کرد

برنده تیغ تو مهر و عدوی جاه تو شبنم

درنده رمح تو ماه و حسود قدر تو کتان

عزم تو کشور گشا و خشم تو بدخواه سوز

رمح تو پولاد سنب و تیغ تو جوشن گذار

مرا تو لعبت چشمی که بر تو نیست بدل

مرا تو راحت جانی که از تو نیست گزیر

سلطان به تو شادست و برادر به تو خرم

لشکر ز تو خشنود و رعیت به تو خرسند

گر تو چو شمعم کشی، از تو نخواهم نشست

ور تو به تیغم زنی، از تو نخاوهم برید

افعی تو در حلقه و جادوی تو در خواب

خورشید تو در عقرب و پروین تو بر ماه