ناگاه شنیدم ز فلک پیغامی:

کز خم فراق نوش بادت جامی!

نارفته به شاهراه وصلت گامی

نایافته از حسن جمالت کامی

در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

با داده قناعت کن و با داد بزی

در بند تکلف مشو، آزاد بزی

این طرفه که: دوست تر ز جانت دارم

با آن که ز صد هزار دشمن بتری

دل سیر نگرددت ز بیدادگری

چشم آب نگرددت، چو در من نگری

آن بر سر گورها تبارک خواندی

وین بر در خان ها تبوراک زدی

آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی

مامات دف و دو رویه چالاک زدی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری، مردی

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165