ژالهٔ ذل ز دل مران هرگز
کز ره ذل رسی به گلشن عزّ
ژغژغ آن زان تحمل می کنی
تا که خاموشانه بر مغزی زنی
ژاژ خاید ظرافت انگارد
هرزه گوید لطیفه پندارد
ژیغ ژیغ تلخ آن درهای مرگ
نشنود گوش حریص از حرص برگ
ژاله زنان بر سر کل مرغ سنگ
با سر گل خوش بود از سنگ جنگ
ژنده ها از جامه ها پیراسته
ظاهرا دستار از آن آراسته
ژولیده تنم را ز بسکه لاغر
بیرون شود از چشمهای کتان
ژاژها گفتی ای ری که اگر شرح دهم
همه گویند مگو در حق ری این بهتان
ژاژ خایم همی و این گفته
همه هست از سر سبکساری
ژاژی ز هیچکس نشنیدم به جز مدیح
لغوی ز هیچیک نشنیدم به جز سلام