ما زادهٔ مام روزگاریم ولی
نه زاده نه مام زاده ماند باقی
نه باده نه جام باده ماند باقی
نه ساده نه نام ساده ماند باقی
نی نی غلطم تو جان شیرین منی
زان با منی و ز چشم من مستوری
تو مردمک چشم من مهجوری
زان با همه نزدیکیت از من دوری
صبحست و به سرخی شفق آلوده
یا خون خلایقست در گردن او
شوخی که بیاض گردن روشن او
آغشته به صندل شده پیرامن او
خوش باش به نیش و نوش کز نخل حیات
فرضست که گه خار و گهی تمر خوریم
تاکی غم زید و گه غم عمرو خوریم
آن به که به جای غم ز خم خمر خوریم
پابست شوم به کلی از دست شوم
از دست شوم نیست شوم هست شوم
بگذارکه تا می خورم و مست شوم
چون مست شوم به عشق پابست شوم