عیب پوشند و در هنر نگرند
گل و ریحان طیبات خورند
عیبها را همه ز خود دیدی
طعن آیینه کم پسندیدی
عارف ز اعتبار تعین منزه است
دریا حباب نیست که بالد ز موج و کف
عیش می کرد و کام دل می راند
باده می خورد و گنج می افشاند
عهدهٔ ملک چو بر ایشان بست
خود بفارغدلی به باده نشست
عجز مردان اثر غیرت دیگر دارد
پشت در سینه نهان می کند اینجا خم تیغ
عادت بخت من نبود آن که تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی
عجب مدار ز من روی زرد و ناله زار
که کوه کاه شود گر برد جفای خسی
عجب روزیست امروز همایون
که رخ بنمودهٔ از کاف و از نون
عشق در خلوت حسن انجمن راز خود است
جیب دارد سر پروانه به زانوی چراغ