جفت شد با او به شهوت آن زمان
متحد گشتند حالی آن دو جان
جهان تازه گردد چو خرم بهشت
شود خوب صحرا و بیغوله زشت
جبهه ای پهن و چهره گندمگون
سالش از چل می نمود فزون
جای هر سنگ ملامت بر تن مجنون من
بخت ناساز دگر، چرخ کبود دیگرست
جستی از مطربان چابک دست
آنچه بی می توان شد از وی مست
جبن بر جوهر غیرت نگماری یارب
زن حیز است اگر مرد شود ملزم تیغ
جز به تسلیم درین عرصه امان نتوان یافت
چو مه نو سپر ایجاد کند از خم تیغ
جوهر مردی نداری بحث با مردان خطاست
سینه داران سطر زخمی خوانده اند از باب تیغ
جهاندار گفت اینت پتیاره ای
برو گر توانی بکن چاره ای
جبرئیل آورید و گفت بران
خون این مشرکان به گرد جهان