گرچه در پادشاه باشد عدل
نان بی نان خورش بود بی بذل
راست گفت اندرین حدیث آن مرد
کاز را خاک سیر داند کرد
شد ز خاک درِ تو در عالم
آز بسیار خوار سیر شکم
مرد مقلوب داده ای به نبرد
زان دهد جان خویش پیش تو مرد
مر ترا روز فضل و جود و کرم
به درم بنده گشت قلب درم
زان همه خلق در سجود تواند
که گرانبار شکرِ جود تواند
شهریاران ز تو رسیده به کام
کرده سعی تو با هزار اکرام
از لقای تو خیره شد خورشید
وز سخای تو مُرد طفل امید
چون تو برداشتی نقاب جلال
زان اساریر بر سریر کمال
مجلس بزمش از بهشت اثر
روز رزمش نمونه ای ز سقر