ذره ذره عاشقان آن کمال
می شتابد در علو هم چون نهال
ذرّه ای تیغ شاه با صولت
عدد خلق کشت در خلقت
ذره نبود جز حقیری منجسم
ذره نبود شارق لا ینقسم
ذلّت و غربت و مهانت چرخ
می کشیدند از خیانت چرخ
ذره ای مهر بی نشان خودی
هرکجا باشی آفتاب فروش
ذره ای گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
ذره ای گر در تو افزونی ادب
باشد از یارت بداند فضل رب
ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من
چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم
ذکر آن قصه کهن به تمام
که بر او نار گشت برد و سلام
ذات خورشید بر فلک طالع
تو به عکسی چرا شدی قانع