از لب سیراب او امیدوار بوسه را
هر جواب خشک، تیغ آبدار دیگرست
اگر تو پرده بر این زلف و رخ نمی پوشی
به هتک پرده صاحب دلان همی کوشی
اسرار دل ز هرچه درد پرده مفت گیر
مشتاق یک صداست بهم خوردن دو کف
ای که بی دوست به سر می نتوانی که بری
شاید ار محتمل بار گرانش باشی
از لقای تو خیره شد خورشید
وز سخای تو مُرد طفل امید
اگرش چشم تیزبین بودی
گفت و گویش نه اینچنین بودی
اگر سربسر تن بکشتن دهیم
وگر ایرجی تاج بر سر نهیم
از آن نار بن تا به وقت بهار
گهی نار جوید گهی آب نار
ازیشان ز صد نامور ده بماند
کسی را که بد اختر بد براند
از رونق کمال تعین حذر کنید
دکان مه پُر است ز آرایش کلف