تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف
در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف
تنگ چشمان دام در راه هما می گسترند
دام ما را چشم بر راه شکار دیگرست
تمثال نقش پا هم ازین دشت گل نکرد
از بس شکست و خاک شد آیینهٔ سلف
تنی از نازکی درونه فریب
پای تا سر همه لطافت و زیب
ترا از خویش شد در باز اینجا
توئی در عشق کل در را ز اینجا
ترا عین الیقین از کشف راز است
که آن بر تو ز نور عشق باز است
تو نور جملهٔ ای ماه تابان
حقیقت در دل و جانی تو جانان
تازیان چون دیو در جوش آمده
هر طویله و خیمه اندر هم زده
تو وصل خود نمایم یک زمانی
که درغوغای عشق تو جهانی
تو وصل خود نما تا جان فشانم
بجان و سر ترا بیشک بخوانم