ره سوی صیدگاه بی گاهش
آهوی شیر گیر همراهش
در تماشاش روز و شب بهرام
همچو جمشید در نظارهٔ جام
تنی از نازکی درونه فریب
پای تا سر همه لطافت و زیب
گیسوی پیچ پیچش از سرناز
داده بر دست فتنه رشته دراز
سختی تلخ در لبی چو نبات
مرگ را داده چاشنی ز حیات
نیم دزدیده خنده زیر لبش
کرده تعلیم دزدی عجبش
چو به دنبال چشم کرده نگاه
برده صد ره رونده را از راه
بر چو نارنج نو به شاخ درخت
سخت رسته ز صحبت دل سخت
قامتی در خوشی چو عمر دراز
هوس انگیزتر ز عشق مجاز
بس که کردی بهر دلی آرام
به دلارا میش برآمده نام