ای کبوتر تو که سر پنجهٔ شاهینت نیست

با خبر باش که آواز پری می آید

جز غم عشق بهر چیز که در ساخته ای

حیف و صد حیف از آن عمر که در باخته ای

قید و اطلاق دلم سوخت ندانم چکنم

هیچ جا بند نه و در همه جا بند شدم

دامن هر دو جهان از کف غم برهانم

گر بچنگم فتد از چرخ گریبان و سری

زلفش به بستر مرگ از تغافلت

سنگین دلا بیک نگهم میتوان خرید

زلفش بخط سپرد رضی عهد دلبری

خوبی ازین دو سلسله بیرون نمیشود

فیض عجبی یافتم از صبح ببینید

این جادهٔ روشن ره میخانه نباشد

از آن هجران کند با من مدارا

که بی او زیستن کم مردنی نیست

هجرت ز وصل غیر خبر میدهد مرا

مرگی نوید مرگ دگر میدهد مرا

ای دل چو سرا پای وجودت همه شد یار

من هیچ ندانم دگر از یار چه خواهی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165