نیست صادق دشت پیمای طلب را تشنگی
ورنه هر موج سرابی جویبار دیگرست
پیش آن کس کز دل گرم است در آتش مدام
هر دم سردی نسیم نوبهار دیگرست
تنگ چشمان دام در راه هما می گسترند
دام ما را چشم بر راه شکار دیگرست
از لب سیراب او امیدوار بوسه را
هر جواب خشک، تیغ آبدار دیگرست
هر رگ سنگی پی آزار ما دیوانگان
در کف اطفال، نبض بی قرار دیگرست
گر چه در زندان عزلت می توان آسوده زیست
با زمین هموار گردیدن حصار دیگرست
لشکر بیگانه را در کشور ما راه نیست
ملک ما زیر و زبر از شهسوار دیگرست
سیل معذورست اگر منزل نمی داند که چیست
بحر را هر موج آغوش و کنار دیگرست
پیش بت هر چند باشد کافر اصلی عزیز
دین به غارت دادگان را اعتبار دیگرست
گر چه از سنگ ملامت کوه از جا می رود
عاشقان را لنگر صبر و قرار دیگرست