گفتم که: شنیدم که دهانی داری
گفتا که: ز دیده گو، اگر می گویی
گفتم که: لبت، گفت: شکر می گویی
گفتم که: رخت، گفت: قمر می گویی
در عیش قدیم، ار قدمی خواهم زد
هم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
دم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
کم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
گر می نبشتست درین دور کسی
آن وحی خط و آنکه نبشتست تویی
در صورت آدم ار فرشتست تویی
ور آدمی از روح سرشتست تویی
گفتی که: نخواستی ز من هرگز هیچ
گر زانکه منت هیچ بخواهم ندهی
روزی به سرای وصل راهم ندهی
یک بوسه از آن روی چو ماهم ندهی
تا کی ز برای زر و سیم دنیا
بر اسب نشینی، به در شاه روی؟
گر مرد رهی، تو چند بیراه روی؟
اندر پی این منصب و این جاه روی؟