دوکبوترکه بال هم شکنند

لقمه گربه را درست کنند

چون عدو درکمین بود زنهار

دست از شنعت رفیق بدار

بود جان شیرین من بی گمان

چکان از سر پنجهٔ مردمان

ز مژگان گرم اشگ تا دامن است

مپندار کان اشک چشم من است

گرم خون ز مژگان ببارد رواست

کزین مردمانم به دل زخم هاست

ز بیداد مردم بنالم به زار

بگریم به مانند ابر بهار

نشاند سر اندر بن یکدگر

کز آن تیرها نیزه سازد مگر

نشان ساخته زآن دل خون فشان

زند تیرها راست بر یک نشان

زمانه به قصد دلم بی درنگ

گشاید ز غم تیرهای خدنگ

چو اینست ، پس مرگ در رزمگاه

به از درد و بیماری و اشگ و آه

تعداد ابیات منتشر شده : 510165