رسمی است عاشقان را، هنگام نامرادی
از دل کرانه جستن، جان در میان نهادن
گاه بلا به مردی، تن در میان فکندن
کام و هوای خود را، بر یک کران نهادن
کاری شگرف باشد، در ره روش قدم را
از سود برگرفتن و اندر زیان نهادن
گفت و شنید کم کن، گر رهروی که از سر
شاید برای توشه، چشم و زبان نهادن
از داستان و قصه، بگذر که غصه باشد
پیش گرسنه چندی، از هیچ خوان نهادن
گویندهٔ سمر را، زین حال در خور آید
صد قصه جمع کردن، صد داستان نهادن
ز آوردن تن و جان، با هم چه سود بینی
جز درد تن فزودن، جر بار جان نهادن
شاداب شاخ جان را، از بوم جاودانی
برکندن از چه علت، در خاکدان نهادن؟
در آب و گل که آورد، آیین جان نهادن؟
بر دوش جان نازک، بار گران نهادن؟
ما از کجا و من ز کجا، ما و من تویی
بیهوده چند نام من و نام ما برم