چنانچه بیت یا مصرع درخواستی خود را در نتایج زیر پیدا نمی کنید به دو منظور است ؛ یا منتشر نشده است و یا آن را اشتباه نوشتهاید. ما سعی کردهايم شبیه ترین نتایج را بر اساس جستجوی شما نمايش دهيم.
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد
غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی
زحمت خویش نمی خواهد بر رهگذرت
سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق
اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت
سعدی ار نوش وصال تو بیابد چه عجب
سال ها خورده ز زنبور سخن های تو نیش
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده
دریا در و مرجان بود و هول و مخافت
سعدی ز خلق چند نهان راز دل کنی
چون ماجرای عشق تو یک یک به درفتاد
شاید که زمین حله بپوشد که چو سعدی
پیرانه سرش دولت روی تو جوان کرد
کسان به حال پریشان سعدی از غم عشق
زنخ زنند و ندانند تا چه حال است این