کیخسرو آن کسیست که حال جهان بدید

از نور جام روشن گیتی نمای دل

چون جام دولتت به کف دست بر نهند

در کاسهٔ نخست نظر برخمار دار

این جام را جلی ده و خود را درو ببین

سری عظیم گفتم، اگر خواجه در سراست

عقل معذورم کجا دارد،که در فصلی چنین

ترک جام باده گویم؟ گر تو معذوری بگوی

ده شیشه زهر در رگ و پی میکند مرا

هر جام می که با دگری نوش میکنی

خالی نشد ز جام می این هفته دست ما

تا دست می رسید به درد مروقی

تا شود سجاده و تسبیح رد

جرعه ای در کاس و جام انداختی

با ما چو یک شراب ز یک جام خورده ای

ما مست چون شدیم و تو هشیار بوده ای؟

ز برم تا برفته ای تو، زمانی نمی شود

نه گشاینده بند غم، نه گوارنده جام می

جام چو گردان شود، به قاعده مطرب

جامه کند مرد را به نیم ترانه

تعداد ابیات منتشر شده : 510165